جدول جو
جدول جو

معنی عمل آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

عمل آمدن
اجرا شدن، انجام شدن
پرورش یافتن، رشد کردن
آماده شدن، ساخته شدن
تصویری از عمل آمدن
تصویر عمل آمدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بعمل آمدن
تصویر بعمل آمدن
برای کاری آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
کرنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بعقل آمدن
تصویر بعقل آمدن
عاقل شدن، هوشیار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت نو آوردن، به هوش آمدن چاق شدن فربه گشتن، یا به حال آمدن، بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمل آوردن
تصویر عمل آوردن
انجام دادن، اجرا کردن
ایجاد کردن، تولید کردن
پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن
مهیا کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمع آمدن
تصویر طمع آمدن
حرص ورزیدن آزمند گردیدن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتی نمودن به شگفت آمدن یا عجب آمدن کسی را. تعجب کردن وی: مرا عجب آمد
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن رفتار کردن انجام دادن: اقبال تو بلندی نمود و خدای تعالی به مصلحت خود عمل کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل دادن
تصویر عمل دادن
کار سپردن حکومت محلی را به کسی دادن، تولیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل آوردن
تصویر عمل آوردن
پزافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال آمدن
تصویر حال آمدن
((مَ دَ))
بهبود یافتن، چاق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمل دادن
تصویر عمل دادن
((عَ مَ. دَ))
والی گردانیدن، ولایت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عار آمدن
تصویر عار آمدن
ننگ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
Function, Act, Fare, Operate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
действовать , делать , функционировать , работать
دیکشنری فارسی به روسی
handeln, sich schlagen, funktionieren, betreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
діяти , ходити , функціонувати , працювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
działać, podróżować, funkcjonować, pracować
دیکشنری فارسی به لهستانی
agir, sair, funcionar, operar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
actuar, salir, funcionar, operar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
agir, se débrouiller, fonctionner, opérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
agire, fare, funzionare, operare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
handelen, reizen, functioneren, bedienen
دیکشنری فارسی به هلندی
काम करना , कार्य करना , काम करना
دیکشنری فارسی به هندی
bertindak, bepergian, berfungsi, mengoperasikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
يعمل , يفعل , عمل
دیکشنری فارسی به عربی
행동하다 , 지나가다 , 작동하다 , 작동하다
دیکشنری فارسی به کره ای
לפעול , לנסוע , לפעול , לפעול
دیکشنری فارسی به عبری
行动 , 经营 , 运作 , 操作
دیکشنری فارسی به چینی
行動する , 出発する , 機能する , 操作する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
hareket etmek, gitmek, işlev görmek, çalıştırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kutenda, kwenda, kufanya kazi, kuendesha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
กระทำ , เดินทาง , ทำงาน , ปฏิบัติการ
دیکشنری فارسی به تایلندی